از مدينه تا مدرنيته

بني‌هاشم به آرمان ابراهيم وفادارتر، با جهان‌بيني توحيدي صميمي‌تر و بر اصول اخلاقي پايدارتر بودند؛ ولي در تجارت و اقتصاد نمي‌توانستند با بني‌اميّه رقابت كنند. بني‌اميّه نسبت به ساير تيره‌هاي قريشي در تجارت بين‌المللي دست برتر را داشتند و از هر فرصتي براي بازديد دوباره از شام و كسب موقعيّت تجاري در آن يا ساير مراكز تجاري در شمال و جنوب عربستان ـ به منظور تحكيم قدرت اقتصادي خود ـ سود مي‌جستند.

۱. قریش و اسلام
ابوسفیان چهره سرشناس قریش در رویارویی و ستیز این قبیله با اسلام است. شناخت قریش مقدّمه‌ای ضروری برای شناخت بنی‌اميّه، ابوسفیان و هم‌فكرانش به شمار می‌آید.
می‌دانیم زندگی اقتصادی قریش از طریق تجارت اداره می‌شد. تجارت هسته مركزی زندگی اجتماعی و فرهنگی قریش را تشكیل می‌داد.
برگزاری مجالس شعرخوانی در بازارهایی كه بر سر راه كاروان‌های تجاری به «مكّه» قرار داشتند، نظیر «بازار عكّاظ» به صورت یك سنّت دیرپای درآمده بود. هفت قصیده مشهور عرب كه بر پرده‌های كعبه آویخته شده، نمایشگر روح طبیعت‌پرست و لذّت‌جوی اشراف قریش بود. قریش چنین ادبیاتی را می‌پسندید و آن را رواج می‌داد. بنابراین اشراف قریش تا حدودی می‌دانستند كه چگونه می‌توانند از احساسات دینی و ذوق هنری و موقعيّت تجاری مكّه به نفع خود استفاده كنند. آنها قبایل عرب را به زیارت مكرّر كعبه دعوت می‌كردند تا به چرخش سریع‌تر چرخ‌های اقتصاد مكّه كمك كنند و البتّه این دعوت نه به نام اقتصاد؛ به نام زیارت كعبه و حرمت بت‌ها وتقدیس بت‌خانه‌ها صورت می‌گرفت.
فرهنگ قریش به ویژه در تیره‌هایی نظیر تیره بنی‌اميّه فرهنگ سودطلبی و لذّت‌جویی بود. قمار و شراب در مكّه رواج داشت. زنان به تبرّج و خودنمایی می‌پرداختند و گاه عریان، كعبه را طواف می‌كردند.

اگرچه مناسك حج هنوز هم به صورت سنّتی اجتماعی در مكّه برگزار می‌شد، ولی برای اشراف ‌قریش تأثیر تجاری این مناسك اهمّیت بیشتری داشت تا نقش و مفهوم عبادی آن. توده‌های مردم در قبایل عرب، در اندیشه و انگاره بت‌پرستی به نوعی جزميّت رسیده بودند و بت‌پرستی را بخشی از هويّت فرهنگی و اجتماعی خود می‌دانستند؛ ولی برای قریش، كعبه كه بزرگ‌ترین بت‌خانه «عربستان» شده بود و اصل نهاد بت‌پرستی و مناسك و شعائر مربوط به آن پیش از آنكه اعتقاد قلبی و ایمان باطنی آنان را برانگیزد، با موقعيّت اقتصادی و سلطه سیاسی آنها نسبت می‌یافت.
قبایل عرب در مناطق خوش‌ آب‌وهوا، نظیر «یمن»، «مدینه»، «طائف» و … به زراعت اشتغال داشتند و آب و خاك اجازه كشت و زرع را به آنها می‌دادند. آنها در وادی‌های خشك و لم‌یزرع «نجد» و «حجاز» غیر از كوچ به دنبال آب و پرورش دام و شتر، به غارت نیز روی می‌آوردند؛ ولی شیوه اصلی معیشت قبیله قریش تجارت بود. آنها نه به دنبال رمه یا گله‌های گاو و گوسفند و شتر، بلكه به دنبال كشف كالاهای تازه و فتح بازارهای نو از «روم» و «پارس» تا «حبشه» و «هند» در حركت بودند. سفرهای تجارتی به جنوب، در زمستان صورت می‌گرفت و سفرهای تجاری به شمال، مخصوص تابستان بود. این یك نوع ییلاق و قشلاق بود كه عشایر قریش را به دنبال طلا به حركت در می‌آورد.۴
قریش در تجارت كالا و برده ـ هر دو ـ دست داشت و برخی از اعراب دون‌پایه در مكّه، «طائف» و نقاط دیگر، كنیزان خود را به خودفروشی وا می‌داشتند تا از این طریق نیز سودی به دست آورند.
سه بازار موسمی مهم در اطراف مكّه در ماه‌های ذی قعده
و ذی‌حجّه برپا می‌شد: بازار عكّاظ كه از محلّ برگزاری آن تا مكّه با وسایل حمل و نقل آن روز، در حدود سه روز راه بود؛ «بازار مجنه» كه در محلّی برگزار می‌شد كه تنها یك روز راه تا مكّه فاصله داشت و «بازار مجاز» كه تنها یك فرسخ تا «عرفه» فاصله داشت.
بدین ترتیب پا به پای حركت كاروان‌های زیارتی از سراسر نجد و «حجاز» به سوی مكّه، بازارهای موسمی نیز به سوی مكّه حركت می‌كردند و از عكاظ به نزدیكی مكّه می‌رسیدند. «قبیله»، «قبله» و «سرمایه» و سنگر قریش به حساب می‌آمد. تبار و دینار، دو قبله نمای قبیله قریش بود و جهت حركت اشراف قریش را تعیین می‌كرد و به زندگی آنان معنی و مفهوم می‌بخشید.
قدرت سیاسی قبیله در دست شیخ قبیله بود كه معمولاً سن، سرمایه و نسب را یك جا داشت. شاعر قبیله مظهر قدرت تبلیغاتی آن بود كه افتخارات قبیله را بر می‌شمرد و قبایل رقیب را هجو می‌كرد. قدرت نظامی در دست جنگجویان و مردان جوانش بود و قدرت اقتصادی را البتّه سوداگران قبیله در دست داشتند.
برخی از اعراب مشرك نبودند؛ بلكه به تعبیر امروز سكولار یا ملحد بودند و اساساً جز به طبیعت، به چیز دیگری معتقد نبودند و می‌گفتند: جز این دنیا، دنیای دیگری نیست و جز طبیعت، چیزی ما را از پای درنمی‌آورد.۵
اعراب در عصر جاهليّت به میثاق‌های اجتماعی پایبند بودند و قراردادهای اجتماعی را محترم می‌شمردند و به عهد و قول و قرار خود وفادار بودند.
نخبگان قریش در مراودات تجاری بین‌المللی خود با فرهنگ ملّت‌های متمدّن نظیر ایران و روم آشنا شده بودند و با قبایل یهود به گرمی مراوده داشتند، درست به همان اندازه كه بعدها با اسلام دشمنی كردند. آنها از آن رو كه خود را از نسل ابراهیم و اسماعیل می‌دانستند، برای خود نسبت به سایر قبایل عرب، سیادت ذاتی قائل بودند و قبایل عرب نیز در برابر این سیطره، تمكین كرده بودند.
همه تیره‌های قریش به یك نسبت، آلوده به دنیاگرایی و دنیاپرستی و سكولاریسم نبودند. برخی از آنها بیشتر غریزه‌گرا بودند تا فطرت‌گرا و برخی دیگر بیشتر به فطرت انسانی گرایش داشتند تا به غرایز حیوانی. بی‌تردید آنها یك طیف را می‌ساختند كه در دو سر آن طیف، دو تیره نامدار قریش جای می‌گرفتند و سایر تیره‌ها در بین این دو سر، هر یك در جایی قرار داشتند.
بنی‌هاشم كه در مجموع فطرت‌گزین‌تر بودند، وفاداری بیشتری نسبت به آرمان‌های ابراهیم از خود نشان می‌دادند و طبیعتاً نفوذ معنوی بیشتری نیز در مردم مكّه داشتند و بنی‌اميّه كه ظاهراً موقعيّت اجتماعی خود را از موقعيّت اقتصادی خویش به دست آورده بودند، بیشتر از هنجارهای شرك‌آمیز و فرهنگ جاهلی قریش حمایت می‌كردند. مجموعه‌ای از وفاداری نسبی به آرمان‌های ابراهیم، عصبيّت قومی، رقابت عشیره‌ای، سوداگری و سودپرستی، لذّت‌طلبی و دنیاگرایی منظومه‌ای از علائق قریش را به وجود آورده بود كه در حقیقت یك مدرّج را می‌ساخت و هر تیره از قریش در نقطه‌ای از این مدرّج جای می‌گرفت و در مجموع می‌توان گفت بنی‌هاشم و بنی‌اميّه دو سر این مدرّج را تشكیل می‌دادند.
از تركیب‌بندی قومی قریش كه بگذریم، هر یك از شخصيّت‌های نامدار قریش نیز به تنهایی در نقطه‌ای از این مدرّج قرار می‌گرفت. ابوطالب نمونه بارز كسانی بود كه هنوز وفاداری خود را نسبت به آرمان های ابراهیم حفظ كرده بودند و هنوز می‌كوشیدند مشعل فطرت را در سینه خود روشن نگاه دارند؛ ولی برعكس ابوجهل كسی بود كه احساساتش بر حاكم بود. احساساتی كه عمیقاً با عصبيّت قومی و رقابت‌ عشیره‌ای آمیخته شده بود. ابولهب نمونه‌ای از مردان دنیاپرست بود كه زنش مرزهای اندیشه‌اش را تعیین می‌كرد. او هرگز از سود و سرمایه سیر نمی‌شد. حمزه در این میان تافته جدابافته‌ای بود. او نمی‌توانست هیچ چیزی را بر حقیقتی كه به آن پی برده بود، ترجیح دهد. ابوسفیان مردی اندیشه‌ورز و خردگرا بود؛ ولی خودش را به استخدام شهوتش در آورده بود. او در حقیقت فقط یك چشم طبیعت‌بین داشت كه از حواس پنجگانه‌اش ساخته شده بود و چشم دلش كور نبود؛ زیرا او اصلاً چنین چشمی را نداشت.
۲٫ پیامبر و نخبگان قریش
در چنین جامعه‌ای بود كه پیامبر اكرم(ص) به رسالت مبعوث شد و فریاد توحید را زیر طاق تاریخ طنین‌انداز كرد. این فریاد نهانی‌ترین تازه‌های احساسات حق‌طلبانه ابوطالب را به ارتعاش در می‌آورد و او را بی‌اختیار به حمایت از خود‌ ـ به هر قیمت ممكن ـ وامی‌داشت. ابوطالب در خطوط چهره محمّد(ص) سیمای ابراهیم(ع) را می‌دید و در آیینه رفتار او، شخصيّت ابراهیم را می‌یافت و در او، آرزوهای گم‌شده خویش را جست‌وجو می‌كرد.
ابولهب به هیچ‌وجه دوست نداشت برادرزاده‌اش او را به چیزی غیر از معبودهای بزرگش بخواند. او اقدامات محمّد(ص) را در قاموس زندگی خود، بی‌معنی می‌یافت. بازتاب دعوت محمّد(ص) در اندیشه ابوجهل، موجی از تحسین و تأسّف كینه‌توزانه بود. او محمّد را ستایش می‌كرد كه در مكّه این همه شور آفریده است و توجّه همه را به خود جلب نموده است و تأسّف می‌خورد كه چرا یك بار دیگر تیره او در رقابت از بنی‌هاشم عقب افتاده است و بنی‌هاشم ـ به گمان او ـ دست به ابتكاری زده است كه عشیره او دیگر نمی‌تواند با آن به رقابت برخیزد.
ابوجهل در این كین‌توزی كوركورانه، كمتر سود و زیان خود را می‌سنجید؛ بلكه بیشتر به اصل و نسب خود می‌اندیشید.
۳٫ پیامبر(ص) در چشم ابوسفیان
ولی ابوسفیان پیام پیامبر(ص) را خوب می‌شنید و اثر اجتماعی آن را درست می‌سنجید و تأثیر آن را بر روی فضای فرهنگی مكّه و شرایط تجاری قریش و امنيّت سود و سرمایه آنها محاسبه می‌كرد. او به دقّت می‌توانست ابعاد مختلف تأثیرات پیام پیامبر(ص) را بر منافع خود و بنی‌اميّه و قریش بسنجد. مسلّماً او به خدای یگانه معتقد نبود تا محمّد را پیامبر او بداند و پس از فتح مكّه هم، به گونه‌ای عمل نكرد تا روشن شود كه واقعاً به خدا ایمان آورده است؛ ولی در عین حال او پیامبر را انسان هوشمندِ اندیشه‌ورزی تصوّر می‌كرد كه می‌تواند با نیروی اندیشه‌اش معادلات سیاسی و اجتماعی را به نفع خود و قریش و عرب تغییر دهد و از این رو بر این باور بود كه اگر ریشه قدرت پیامبر(ص) در اندیشه اوست، بنی‌اميّه نیز باید گذشته از تمهیدات نظامی، با نیروی اندیشه، با او رقابت كنند و بر او و بر نهضتش چیره شوند. همان‌طور كه گفته شد، بعدها یزید بن معاویه بن ابی سفیان، به عنوان دومین امپراتور اموی هنگامی كه سر امام‌ حسین(ع) را در تشت طلا در مقابل او گذاشتند، گفت: بنی‌هاشم با حكومت و قدرت بازی كردند؛ وگرنه، نه خبری آمد و نه پیك وحی نازل شد و اضافه نمود: ای كاش بزرگان من كه در جنگ بدر [به وسیله سپاهیان اسلام] كشته شدند، زنده بودند و شادمانه پیروزی مرا می‌نگریستند و از من تشكّر و قدردانی می‌كردند و سوگند یاد كرد كه از دودمان پیامبر(ص) انتقام خواهد گرفت.۱۲ بنابراین از دیدگاه ابوسفیان و كسانی كه مانند او می‌اندیشیدند، پیامبر(ص) برای كسب قدرت و تأسیس یك دولت نوین عربی، بازی۱۳ شگفت‌انگیزی را آغاز كرده بود. این بازی از نظر ابوسفیان به جهت اینكه موجب پیدایش یك قدرت نوین عربی می‌شد، تحسین برانگیز بود؛ ولی از آن جهت كه موجب شكست و سرشكستگی قریش، بنی‌اميّه و ابوسفیان شده بود و ابوسفیان را از متن ریاست قریش به حاشیه قدرت می‌راند، نفرت‌انگیز می‌نمود. بنابراین اگر بنی‌اميّه می‌توانستند این قدرت را بریابند، آن بازی تحسین‌برانگیز را برده بودند.
«خدا» اصلی‌ترین معمّای ذهن ابوسفیان بود و او در شرایطی كه با پیامبر(ص) می‌جنگید، این واژه را بیشتر نمادی از نوعی ذهنيّت می‌دانست تا واقعيّت؛ ولی پیامبر(ص) كوشش می‌كرد كه تا آنجا كه می‌تواند ابوسفیان را متوجّه واقعيّتی كند كه قادر به درك آن نبود و از آن می‌گریخت.
۴٫ بنی‌اميّه و اسلام
قریش در سال‌های آغازین بعثت پیامبر(ص)، هرگز تصوّر نمی‌كرد كه پیامبر(ص) بتواند در رسالت خویش و مأموريّت الهی خود پیروز شود. پیامبر(ص) یك مرد تنها بود و قریش قبیله‌ای نیرومند بود كه قبله قبایل عرب به شمار می‌رفت و سرنوشت مكّه را در دست داشت. قریش بر تمام «حجاز» سیادت می‌كرد و منظومه‌ای از قبایل عرب را به طواف كعبه قدرت خود وا می‌داشت. پس از گسترش اوّلیه‌ اسلام كه به صورت خوشه‌ای در قبایل مختلف و دودمان‌های گوناگون و عشایر متفاوت ریشه می‌دواند و سپس با مهاجرت اوّلین گروه از مهاجران مسلمان به «حبشه» و پا گرفتن اوّلین هسته مقاومت اسلامی در خارج از كنترل و حوزه نفوذ قریش و بعد از آن، گرایش اكثريّت مطلق مردم «یثرب» به اسلام و شكست طرح ترور پیامبر(ص) و مهاجرت پیامبر(ص) به یثرب و ایجاد اوّلین قدرت فرا قبیله‌ای و فراقومی در این شهر، بیم‌ها و امیدهای نوینی در قریش ـ و به ویژه در بنی‌اميّه ـ به وجود آمد. بیم از تسلّط پیامبر و پیروانش بر سراسر عربستان و انزوا و نابودی قریش و امید به ربایش قدرت اسلامی و تسلّط بر سرنوشت دولتی كه به وسیله اسلام و با شعار لا اله ‌الّا ‌الله به وجود آمده است. پیامبر(ص) خود شخصاً این امید را در قریش تقویت می‌كرد تا آنها را كاملاً به خدمت راهبرد تثبیت تنزیل قرآن در تاریخ درآورد، هر چند می‌دانست كه آنها هرگز تأویل قرآن را تاب نمی‌آورند. ابوسفیان پس از جنگ خندق، مانند سایر سران قریش، عملاً به این نتیجه رسید كه در برابر پدیده پیامبر(ص) و قدرت بالنده اسلام، هیچ راه حلّ نظامی فراروی قریش باقی نمانده است. دقیقاً بعد از جنگ خندق، دستیاران اصلی ابوسفیان در جنگ‌های احد و خندق، یعنی خالد بن ولید و عمرو بن عاص متّفقاً به مدینه آمدند و اعلام گرویدن به اسلام كردند. ابوسفیان در جریان محاصره نظامی مكّه كه منجر به فتح آن توسط اسلام گردید، رسماً به مردم مكّه گفت: شما توانایی مقابله با سپاهی را كه به سوی مكّه سرازیر است، ندارید.
ابوسفیان به این نتیجه رسیده بود كه در برابر اسلام، بنی‌اميّه باید بازی خود را در تاریخ آغاز كند و این بازی گرایش به اسلام، به امید ربایش آینده آن بود.
۵٫ ریشه‌های پیدایش حزب اموی
ابوسفیان می‌كوشید از دیدگاه خود «پدیده نبوّت پیامبر» را تجزیه و تحلیل كند؛ ولی این دیدگاه اصولاً یك دیدگاه مادّی بود. او نبوّت را روشی سیاسی برای كسب قدرت می‌دید، نه یك بارش فیض الهی برای شكوفایی فطرت انسانی.
با توجّه به اینكه ابوسفیان اجباراً مسلمان شد و اسلام را با اشتیاق و اراده قلبی انتخاب نكرد. بنابراین می‌توان تصوّر كرد كه او ادّعای نبوّت پیامبر(ص) را نوعی «وسیله قدرت» می‌دید نه دریچه‌ای به سوی حقیقت.
او بر این باور بود كه پیامبر(ص) در راه كسب قدرت، تزویر را جانشین شمشیر ساخته است و در نتیجه چنین نتیجه می‌گرفت كه بنی‌اميّه نیز در ستیز با پیامبر(ص)، روش‌های نوین و نرم‌افزارهای جدید كسب قدرت را كشف كنند و آنها را به كار گیرند. آنها باید بیش از شمشیر به تزویر بیاندیشند.
حقیقت این است كه ابوسفیان در تجزیه و تحلیل ماتریالیستی پدیده نبوّت پیامبر(ص) و نتیجه‌گیری از آن، بسیار فراتر، عمیق‌تر و دقیق‌تر از بسیاری از چهره‌های بنی‌اميّه می‌اندیشیده‌ است. در جریان فتح مكّه، همسرش هند و پسرش معاویه هر دو به نرمش شگفت‌انگیز ابوسفیان معترض بودند؛ در حالی كه عمرو بن عاص و خالد بن ولید از پیش به اردوگاه اسلام پیوسته بودند؛ ولی پس از اندك زمانی معاویه نیز به مفهوم دقیق این نرمش پی برد و خودش نیز در این راه تا آنجا پیش رفت كه كاتب وحی شد و در حلقه اصحاب، برای خود جایی یافت و پس از رحلت پیامبر همگرایی بنی‌اميّه با برخی از اصحاب، شدیدتر شد.۱۵
می‌توان تصوّر كرد كه چه كسان دیگری از بنی‌اميّه از همان دریچه‌ای وارد مدینه شدند كه ابوسفیان وارد شد. از هند (همسر ابوسفیان) و امّ جمیل (خواهر ابوسفیان) كه بگذریم، باید خالد بن ولید، عمرو بن عاص، یزید بن ابی سفیان و معاویـ[ ابن ابی سفیان و چهره‌های دیگری از این دست را برشمریم. اینها همه از دریچه فرصت‌طلبی وارد مدینه شدند، نه از دروازه حقیقت‌طلبی.
این دو پس از رحلت پیامبر(ص) نیز نقش‌های بزرگی در راه عبور از امامت و تأسیس خلافت ایفاء كردند. خالد بن ولید هم در تحوّلات داخلی، نظیر حمله به خانه علی(ع) برای اخذ بیعت از او، مستقیماً دخالت داشت و هم در تحوّلات خارجی، نظیر فتوحات اسلام در حمله به ایران و عراق.
۶٫ مفهوم تاریخی فتح مكّه
فتح مكّه از یك سوی نقطه خیزش اسلام برای گسترش در سطح شبه جزیره عربستان به شمار می‌آید و از طرف دیگر نقطه خیزش بنی‌اميّه به سوی ربایش آینده قدرت اسلامی محسوب می‌شود.
با فتح مكّه، انشقاق سیاسی در درون قریش كه از دیرباز پدیدار شده بود، وارد مرحله تازه‌ای شد. انشقاق سیاسی در عصر هاشم، عملاً یك انشقاق اجتماعی را در پی داشت. هاشم و عبدالشّمس برادران توأمان و به هم پیوسته‌ای بودند كه در بدو تولّد با شمشیر از هم جدا شدند تا بتوانند هر یك زندگی مستقلّی داشته باشند. اميّه فرزند عبدالشّمس بود كه به موقعيّت سیاسی و اجتماعی عموی خود رشك می‌برد و می‌كوشید مناصب او را در اختیار خود و دودمان خود بگیرد. مناقشات هاشم و اميّه مآلاً به حكميّت گذاشته شد و حكم مرضيّ‌الطّرفین به نفع هاشم و علیه اميّه رأی داد و اميّه را به مدّت ده سال از مكّه تبعید كرد. اميّه دوران تبعید خود را در شام گذراند و این اوّلین بار بود كه او به شام قدم می‌گذاشت. شام از آن به بعد تبدیل به بخشی از خاطره دودمانی امویان شد. خاطره‌ای كه آمیخته با رؤیاهای دور و دراز بود و در آن، تركیبی از امید و آرزو تا قهر و كین موج می‌زد.
پس از اميّه دودمان او و دودمان هاشم به تدریج دو جریان اجتماعی و سیاسی را در جامعه قریش به وجود آوردند: بنی‌هاشم و بنی‌اميّه.
یاد شد كه بنی‌هاشم به آرمان ابراهیم وفادارتر، با جهان‌بینی توحیدی صمیمی‌تر و بر اصول اخلاقی پایدارتر بودند؛ ولی در تجارت و اقتصاد نمی‌توانستند با بنی‌اميّه رقابت كنند. بنی‌اميّه نسبت به سایر تیره‌های قریشی در تجارت بین‌المللی دست برتر را داشتند و از هر فرصتی برای بازدید دوباره از شام و كسب موقعيّت تجاری در آن یا سایر مراكز تجاری در شمال و جنوب عربستان ـ به منظور تحكیم قدرت اقتصادی خود ـ سود می‌جستند.
پی‌نوشت‌ها:
منبع: كتاب دو حركت در تاریخ، جلد اوّل، مبانی، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۱٫ نگاه كنید به: بدایه المجتهد جلد اوّل ص ۳۴۶، زاد المعاد، جلد دوم ص ۲۰۵، شرح نهج‌البلاغه جلد سوّم ص ۱۶۷٫ مغنی ابن قدامه جلد هفتم ص ۵۲۷، محلی ابن حزم جلد هفتم ص ۱۰۷٫
۲٫ عبدالمحّمد آیتی (مترجم): معلقات سبعه، ویراسته موسی اسوار، انتشار سروش، چاپ سوم، ۱۳۷۱ ص ۱۰٫
۳٫ علّامه سيّد مرتضی عسگری: نقش ائمه در احیاء دین، جلد هشتم، مجمع علمی اسلامی، چاپ دوّم، ۱۳۷۳، ص ۲۹٫
۴٫ در قرآن مجید به سفرهای تابستانی و زمستانی قریش اشاره شده است: در این‌باره می‌گوید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لِإِیلَافِ قُرَيْشٍ إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ؛ برای پیمان قریش با قبایل دیگر. پیمانی كه در سفرهای زمستانی و تابستانی داشتند. باید خدای كعبه را بپرستند. آنكه آنها را از گرسنگی رهانید و طعام داد و از بیم و خطر ایمن داشت.»
۵٫ قرآن از قول آنان می‌گوید: ماهی الا حیاتنا الدنیا… و ما یهلكنا الا الدهر ـ سوره جاثیه آیه ۲۴٫
۶٫ «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ….» سوره بقره آیه ۲۱۹٫
۷٫ «يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى» سوره نساء آیه ۴۳٫
۸ . « إِنَّمَا يُرِیدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ» سوره مائده آیه ۹۱٫
۹٫ علّامه سيّد مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، مجمع علمی اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۷۴، ص ۷۱٫
۱۰٫ یزید در مروان این اشعار را سرود: «آنگاه كه در دیرمران بر مفرش‌های نرم‌ تكیه زده / و ام‌كلثوم در كنارم باشد / و شراب صبحگاهی بنوشم / دیگر باكی نخواهم داشت كه لشكر در «قدقدونه» گرفتار تب و آبله گردد، مراجعه كنید به منبع پیشین صفحه ۷۲ و یا به معجم‌ البلدان، جلد دوم، ص ۵۳۴، ماده دیرمران.
۱۱٫ یعقوبی می‌نویسد: «با میگساری و بی‌حیایی چنان سرگرم بود كه مجال رسیدگی به كارهای مردم را نداشت و بی‌حیایی به جایی رسید كه می‌خواست بالای كعبه اطاقی بسازد و در آن هوسرانی كند و …» نگاه كنید به :احمد بن ابی یعقوب: تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ص ۳۰۸٫
۱۲٫ یزید هنگامی كه سر امام حسین را در مقابلش گذاشتند گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبرجاء و لا وحی نزل
لیت اشیا خی ببدر شهدوا
جزع الخررج من وقع الاسل
فاهلوو استهلو فرحا
ثم قالو یا یزید لا تشل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما كان فعل
نگاه كنید به: عماد الدین حسن بن علی طبری: تحفه‌الابرار فی مناقب الائمه الاطهار، تصحیح و تحقیق سيّد مهدی جهرمی، دفتر نشر میراث مكتوب، چاپ اوّل، ۱۳۷۶، صص ۶ـ۴۵٫
۱۳٫ امروز نظریه بازی (Game theory) مبحثی جدی در علوم سیاسی است.
۱۴٫ هاشم معروف الحسنی، زندگی دوازده امام، ترجمه محمّد درخشنده، جلد اوّل، انتشارات امیركبیر، ۱۳۷۶، ص ۲۸۵٫
۱۵٫ به گزارش صحیح مسلم: روزی سلمان، بلال و صهیب نشسته بودند ابوسفیان برایشان گذشت. ایشان چون او را دیدند با هم گفتند: شمشیرهای خدا گردن این دشمن بزرگ خدا را نزد، ابابكر كه سخنان ایشان را می‌شنید با ناراحتی گفت: آیا بر ضد شیخ قریش این گونه سخن می‌گوئید؟» این گزارش نشان می‌دهد كه اصحاب پیامبر همه هم درباره اسلام آوردن ابوسفیان نمی‌اندیشیدند. به خصوص سلمان، بلال و صهیب كه هیچ كدام عرب نبودند و آلوده به فرهنگ عرب جاهلی نبودند ابوسفیان را همچنان دشمن بزرگ خدا می‌دانستند در حالی كه ابابكر كه از قریش بود او را شیخ قریش می‌دید. (نگاه كنید به: علامه سيّد مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، جلد چهاردهم، مجمع علمی اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۹۴ ـ ۹۵). عمّار یاسر نیز درباره ابوسفیان و معاویه مانند سلیمان و بلال و صهیب می‌اندیشد. به گزارش نصربن مزاحم، عمار یاسر در جنگ صفین به یكی از هم رزمانش گفت: «آن پرچم از آن عمروبن عاص است. من سه بار همراه پیامبر خدا(ص) با آن جنگیده‌ام و این چهارمین جنگ من با اوست. او این بار بهتر و نیكوتر نیست بلكه شر و فجورش بیشتر است… مواضع ما اینك همان مواضعی است كه به روزهای بدر و احد و حنین در زیر پرچم‌های پیامبر خدا (ص) داشتیم…» نگاه كنید به: نصربن مزاحم منقری، پیكار صفین، ترجمه پرویز اتابكی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، ۱۳۶۶، ص ۴۴۰٫

محمّدحسين زورق